جدول جو
جدول جو

معنی داس دره - جستجوی لغت در جدول جو

داس دره
(دَ رَ)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
داس دره
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهان دره
تصویر دهان دره
دهن دره، خمیازه، دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهن دره
تصویر دهن دره
خمیازه، دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
نام محلی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه 3هزارگزی جنوب سراب فیروزآباد. دشت. سردسیر. سکنۀ آن 105 تن است. آب آن از چاه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. زمستان عموماً گرمسیر میروند و چادرنشین هستند. راهش مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 169)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ / رِ)
نام دهی است از نواحی ده دشت کوه کیلویه. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَرْ رَ / رِ)
دهن دره. فنجا. بیاستو. هاک. باسک. پاسک. فاژ. خامیازه. خامیاز. ثوباء. تثاؤب. ثأب. بازشدن دهان به صورتی خاص بی اراده و آن علامت خواب یا بعضی امراض عصبی باشد. (یادداشت مؤلف). خروق. خمیازه. (از منتهی الارب). خمیازه را گویند و آن گشودن دهان است به سبب کثرت خواب و بسیاری خمار کیف و کاهلی. (برهان) (لغت فرس اسدی). فاژه و آن گشودن دهان است به سبب کثرت خواب و خمار. (آنندراج). و رجوع به دهن دره و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ دَ رَ / رِ)
خمیازه و تثاوب و پاسک و پاشک و فاژ. (ناظم الاطباء). خامیازه. هاک. بیاستو. دهان دره. آسا. (یادداشت مؤلف). دهان دره که خمیازه باشد. (برهان) (از شرفنامۀ منیری) :
کسی را که چشمی رسد ناگهان
دهن دره اش اوفتد در دهان.
نظامی.
- دهن دره کردن، خمیازه کشیدن. فاژیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قوس وره. عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
دارپره. مرغی کوچک و خوش آواز. (ناظم الاطباء). صعوه. (زمخشری). و شاید مصحف و یا صورت دیگری از دالبزه باشد. رجوع به دالبزه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد که در 65 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد بقوچان واقع شده. جلگه و معتدل است و 164تن سکنه فارس و کرد دارد آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 25هزارگزی شمال خاوری مشهد، سر راه مالرو عمومی مشهد بکلات واقع شده. جلگه و سردسیر است و 510 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ رَ / رُو)
داسی خاص بریدن غلات. رجوع به داس شود، درو شده به داس. دروده بداس. (شعوری ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است جزء دهستان رحمت آبادبخش رودبار شهرستان رشت واقع در 3هزارگزی خاور رودبار و خاور سفیدرود. کوهستانی است و معتدل و مالاریایی و دارای 350 سکنه. آب آن از چشمه است و محصول آنجا غلات و لبنیات و زیتون. شغل مردم آن زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آنکه اجرای عدالت کند عادل، خدای تعالی، روز چهاردهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهان دره
تصویر دهان دره
گشودن دهان بسبب غلبه خواب یا خماری و یا تنبلی، خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهن دره
تصویر دهن دره
گشودن دهان بسبب غلبه خواب یا خماری و یا تنبلی، خمیازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهان دره
تصویر دهان دره
((~. دَ رِ))
گشودن دهان به سبب غلبه خواب یا خماری یا تنبلی، خمیازه
فرهنگ فارسی معین
خمیازه، دهان دره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خمیازه، دهن دره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دره ای در منطقه ی حفاظت شده ی جهان نمای کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و چشمه ای در روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در منطقه ی هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
برف روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
داغی بر روی بدن گوسفندان و دیگر احشام، داغ و درفش، خشونت
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی تیز و برنده ی داس
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خانقاه پی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در ناحیه ی کوهستان غربی از کلارستاق واقع در
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای که در کنار دژی در حومه آلاشت واقع است، از توابع دهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
دور زدن بی هدف، رفت و آمد و بی هدف
فرهنگ گویش مازندرانی
اره ی دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
حالتی که گاو نر درموقع جنگیدن به خود گیرد و گرد و خاک به پا
فرهنگ گویش مازندرانی
کف دست، دسترس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی از دراز کلای بابل، از توابع بابل کنار بابل
فرهنگ گویش مازندرانی